معنی وسیله ای در نجاری
حل جدول
لغت نامه دهخدا
نجاری. [ن َج ْ جا] (حامص) درودگری. (ناظم الاطباء). نجارت. نجاره. دروگری. درگری. عمل نجار. رجوع به نجار شود.
- امثال:
کار بوزینه نیست نجاری.
نجاری. [ن َ را] (ع ص) شتر تشنه از خوردن تخم گیاه بری. (آنندراج): ابل نجاری، شتران تشنه. (ناظم الاطباء). نجری ̍. (منتهی الارب) (المنجد).
نجاری. [ن َج ْ جا] (ص نسبی) منسوب است به نجار که بطنی است از خزرج. (انساب سمعانی). || منسوب است به بنوالنجار که محله ای است در کوفه. (انساب سمعانی).
نجاری. [ن َج ْ جا] (اِخ) نام جمعی از طایفه ٔ معتزله که به عذاب قبر قائل نیستند و قرآن را مخلوق میدانند و رؤیت رب را منکرند. (انساب سمعانی). رجوع به نجاریه شود.
علی نجاری
علی نجاری. [ع َ ی ِ ن َج ْ جا] (اِخ) ابن احمد نجاری شعرانی شافعی. رجوع به علی شعرانی شود.
علی نجاری. [ع َ ی ِ ن َج ْجا] (اِخ) ابن احمدبن تقی الدین بخاری (یا نجاری) مکی شافعی. رجوع به علی بخاری (ابن احمدبن...) شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
درودگری
کلمات بیگانه به فارسی
درودگری
فارسی به عربی
نجاره
فرهنگ فارسی هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری. - 2 (اسم) دکان نجاردرودگری. ، حقی که به نجارده یاقریه پردازند.
معادل ابجد
590